پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

فصلی در دوزخ

کجا می توانی پیدایم کنی؟
وقتی
این روزها
دیگر درقلبت نیستم!
                    ۴-۹-۹۲
.
.
.
 ...پس لته رابه شاخه درخت بست وپیشانی رابه درخت تکیه داد وهرچه ذکرودعابلدبود،زیرلب خواندوپیش
خدااستغاثه کرد.بعدبا دلی سبک بالای سر دخترش نشست.
شهربانوچشمهایش رانیمه بازکردوپرسید:
بابا ما کجاییم؟
- می رویم پیش برارِت بابا جان.پیشِ تیمور.به بیرجندمی رویم.
نباید شهربانو دنباله ی حرفهای پدرش راشنیده باشد.چون پلک هایش رابرهم گذاشت ومُرد.
- شُکر .
                               "عقیل،عقیل . محمود دولت آبادی"
.
.
.
شتاب کن/آیازندگی دیگری هست؟/محال است درعین بی نیازی خفت/
ثروت همواره ازآنِ
همگان بوده است/
تنهاعشق الهی کلیدهای دانش راعطامی کند/

می بینم که اکنون
طبیعت تنها نمایشی ازنیکی هاست/
خداحافظ اوهام/آرمان ها/خطاها...
                            "فصلی در دوزخ . آرتور رمبو"
.
.
.
...فکر کرده ای می میرم در نبودنت
فکر کرده ای تنهاآغوش تو را دارم؟
همان شب سفرکردم به سرزمینی دیگر
سرزمینی سفیدسفید
دربستری ازاشکهای زلال
درآغوش فرشته ای رفتم همان شب
چشمانم رابستم که صبح رانبینم درآغوشش
اوکه مثل تونبود
مراباخود برد
وهیچ وقت رهایم نمی کند
فکرکرده ای برمی گردم؟
                             "شاعرعرب"

.
.
.
کاشکی خبرنداشتی
دیونه ی نگاتم...
.
.
.

بذارید توی این دستم تفنگ باشه ، من به وکیل انگار نیاز دارم
از تبصره هیچ چی نمیدونم ، خانوم قاضی .... من اعتراض دارم
 از ماده ها هیچ چی نمیفهمم ، مادرم میگفت جز فریب نیستند
 میگفت جز خواهر های تو ، هیچ کدوم تو دنیا نجیب نیستند
 من همش درگیر خودم بودم ، از خودم هم سر در نیاوردم
 من که واسه مرغ های همسایه ، بیشتر از غاز خودم غصه میخوردم
 من بزرگترین تضاد قرن بودم ، کوالای خنگی که شد آدم
 روز ِ مادر ، جای ماشین ِ ظرفشویی ، دستکش ِ بادوام به مادر دادم
 یک روز دختری به من گل داد ، ترسیدم بفهمم عشق زیبا بود
 من که از تایتانیک چیزی نفهمیدم ، فیلم محبوب من اخراجیها بود
 من انگار دارم جذام میگیرم ، بس که با سیلی صورتم رو سرخ کردم
 اونقَدَر شورت ِ دو ایکس لارج خریدم تا ، دیگران باور کنن منم مردم
 اولین س.ک.س خوب یادم هست ، دختری ... به من .... تو تنش... جا میداد
 خندم میگرفت ... یادم میفتاد ، چرا تخت مادر صدا میداد
 شغل من خیلی شغل ِ خوبی بود ، واسه آدم برفیا گهواره میساختم
 مترسک هارو رو ویلچر میچرخوندم ، توی رینگ جای بوکسورها میباختم
 من مدال افتخار میگرفتم هر سال ، چون خودم نه ، یکی دیگه بودم
 چون خودم رو تو خودم کشتم ، همون کسیکه رئیس میگه بودم
 یک روز دوباره اون دختر بهم گل داد ، خواست که کمی براش وقت بگذارم
 خانوم ِ قاضی خوابتون برده؟ دارم کفرتون رو درمیارم؟؟؟
 توی نامه گفت منو میبوسه ... و من صبح دیر رفتم سر ِ کارم
 چون که باید غسل میکردم ، تا که یادم بیاد دیندارم
 یک روز دستمُ گذاشت رو لبهاش ، دیدم که چشماش قرمزُ خیسن
 مادرم راست میگفت ، باور نمیکردم، جز خواهرم هیچکدوم نجیب نیستن
 آخرش بیخبر از من خودش رو کشت ، رئیس میگفت: دختر ِ هرزه انگار کم داشت
 نامه توی دستش بوی باروت میداد ، تفنگ توی دستش یه گلوله دیگم داشت
 تازه داشت باورم میشد عاشق من بود ، اما قبول دارم کمی دیر بود
 مادر به فکر ِ جهاز ِ دخترهاش ، برای خواستگاری کمی پیر بود
 بذارید توی این دستم تفنگ باشه ، من به اون دختر یه گوله بدهکارم
 چرا با مرده ها نمیشه وصلت کرد؟؟
 خانوم ِ قاضی من اعتراض دارم...
                          
"؟"
.
.
.
ای عرش/شمارمانفرین شدگان دراین پایین به حدکفایت رسیده است/
من به سهم خود/درجمع انان/وقت بسیارتلف کرده ام/همه اشان را
می شناسم/ماهمواره یکدیگر رابه جامی آوریم وازیکدیگربیزاریم...
                        "فصلی در دوزخ .آرتوررمبو"
.
.
.
جدی تر:
پست طولانی  جدی ترنمی خواست اما:
1.ممنون که دولت آبادی رو بهم معرفی کردی."عقیل،عقیل"رو خوندم
شاعرانه وسمبلیک بود.نمیشد به آسونی از جملاتش گذشت.کتابای
بعدیش روخوندم اما اینگونه نبودن ،لااقل ازدیدمن.
بله،حتما "کلیدر"شم می خونم.
۲.توی اون ماجرا،دلگرمیای تو واسم مث اون کالسکه توی شب سرد
بارونی بود...ممنون...
۳.چند تایی کتاب گرفتم"دنیای سوفی""رازفال ورق""عهد قدیم"...
"فصلی در دوزخ"روتموم کردم،لذت وافری بردم ازخوندنش.
۴.آدم های تنها همیشه به مورچه ها فکر میکنند ،
چون مورچه ها همیشه دست جمعی حرکت میکنند.
                      "پسر پیر .جان ووک پارک"
۵. یک کشیش در مورد یک فاحشه میگوید : یک فاحشه مثال چشمه ایست
که هر رهگذر تشنه ای به آن سر میزند و اگر این چشمه ها نبود ،
 این رهگذران در خانه ما را میزدند .
                      "مسیح بازمصلوب . نیکوس کازان "
۶.بزرگی وصیت کرد برای سلامتی عقلتان هویج بخورید .
 همه اماخندیدند و کسی ندانست که عقل همه در چشمشان است
۷.تقصیر آدمانیست
این همه درد،دوانیست...
۸...
نظرات 13 + ارسال نظر
کاپوچینو 1392/12/07 ساعت 10:33 ق.ظ

اقا این که می گن ادم برفیا فقط یه قانون دارن اونم اینه که
دل گرم نشو
رو شما قویا تکذیب کن که دارن برای ادم برفی ها حرف درست می کنن.
دلگرم بودنت برادرجان، سلام

ای جاااان...
اقاماتکذیب میکنیم..یا یه چی دیگه ،ازآدم برفی استعفا بدیم بشیم مثلاً...

سلام جان برادر
سرخوشی نصیبت بشه برادر

سلام سلام
چقدر لذت بردم از خوندن این "تیکه های ادبی" که اینجا آوردین...
واقعن لذتبخش و زیبا بودن..."فصلی در دوزخ" رو من هم خوندم فوق العاده س....
و خیلی دوس دارم بدونم "بذارید توی دستم تفنگ باشه" سروده کیه؟ ممنون

لطف دارین شما...

بله موافقم...فصلی در دوزخ عالیه
با50درصدواریانس،کار هومن شریفی باید باشه

سلام

گالیا 1392/12/08 ساعت 03:38 ب.ظ http://torat1.blogfa.com

یه چیزایی رو تا عاشق نباشی
نه می بینی
نه میفهمی



خوبم ....
میگذرد
و چون میگذرد ..غمی نیست ...

اره راس گفتی...موافقم باهات
اما امیدوارم چیزای خوب خوب ببینیم.

خوب باش
سلام

بانو 1392/12/13 ساعت 09:04 ق.ظ

میتونم بپرسم چرا گوشیت خاموشه؟

25ساعته روشنه...

کاپوچینو 1392/12/13 ساعت 06:05 ب.ظ

اقا گوشی چی هست !؟
سلام

چیزی نیس...یه شوخیه
سلام جان برادر

کاپوچینو 1392/12/14 ساعت 04:20 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

حتما شوخیه دیگه :))

اره خو...

ﻣﺎ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ ﭘ‪ﺮزورﻳﻢ،
ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺟﺎ ﺑﺰﻧﺪ؟
و
‫ﺳﺨﺖ ﺷﺎد،
ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ از رو ﺑﺮود ﺑﻪ رﻳﺸﺨﻨﺪ؟
ﻣﺎ ﻛﻪ
‫ﻳﻚ ﭘﺎره آﺗﺸﻴﻢ
ﺑﺎ ﻣﺎﭼﻪ ﻛﻨﻨﺪ؟
آرتور رمبو

"

پاییز شد
ولی چرامابه خورشیدجاودانه حسرت بریم
اکنون که ما
دورازکسانی که درگیرودار فصل ها می میرند
به کشف نورخداپیمان بسته ایم؟
"آرتور رمبو"

سپاس

ناهید 1392/12/15 ساعت 09:27 ق.ظ http://nz54.blogfa.com

همانند سیبی ک آدم و حوا را فریفت
حالا همه با هم می گوییم :

سیب

و دوربین عکاسی را فریب می دهیم
تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی !!!

سلام آدم برفی جان
اسفند است یک بار دیگر ب زمستانت بگو ببارد برف هایش را

توی خیلی از زمینه ها گول خوردیم وگول زدیم حتی به خودمونم کلک زدیم...

من دلم بارون میخاد...آخ اگه بارون بزنه....آخ اگه بارون بزنه
سلام ناهید جان
خوبی ک؟

رویا 1392/12/17 ساعت 11:13 ق.ظ http://mantageazad.blogfa.com

سلام
باید که ز داغم خبری داشته باشد...

سلام...

سلام...
چه داستان تلخی بود داستان جیرجیرک عاشق...
و چه دردناک بود تصویر تفاوت ادما....
دقایقی تلخ شد حالم... به کجا می رویم ما فرزندان ادم....

ببخشید دیگه...این دردها نشون میده که هنو آدمیت هست...پس جای خوشحالیه.
آه از جیرجیرک ها...

سلام

دنیا را چه سکوتی فرا میگرفت!
اگر هر کس به اندازه صداقتش حرف می زد.....

دنیایی سراسر سکوت...

درود بر شما
کوتاه نوشته های زیبایی بودند
پیروز باشی

لطف دارین شما دوست عزیز

ممنون

سلام

خاتون 1393/04/09 ساعت 08:06 ب.ظ http://ghobaaar.blogfa.com/

درود
چه جملات محشری اینجا ذکر میکنید
مدتی ست تصمیم دارم بعد از چند جلد کتابی که در دست دارم تا بخوانمشان کتاب کلیدر را نیز بخوانم
در کتابخانه خاک میخورد و من مدام خواندنش را به تعویق میاندازم
ولی باید شروع کنم
موفق باشید

لطف دارین دوست نازنین وفرهیخته
آی گفتی.....وقتی از جلوشون ردمیشی انگار عذاب وجدان میگیره ادمی
چندهفته ایه ک درسرزمین کوچک من رومیخونم ودلم نیومد ب راحتی تمومش کنم.خیلی سمبلیک وشاعرانه نادری اونو نوشته.
مدتهاست ک کلیدرو میخام بخونم اما درس وکار فرصتشونداده

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد