۱
وقت رفتن است،
هرکس متاعش راجمع می کند تافردا،
امروز
به امید فردا خراب شد.
۲
برای اینکه باور کنند،
چقدر راستگویی،
بایدچقدر دروغ بگویی! ۱۳۸۲
جدی تر:برای دوستم "عباس"
دانشمند:وقتی که اختراعاتمو کشورم-شوروی-نخریدوحسابی درمونده شدم،زنم طلاق گرفت...و
دیگه امیدی به زندگی نداشتم...شروع به مصرف الکل کردم...بیشتروبیشتر.همیشه منتظربودم منو یکی زیر مشت ولگد له کنه یا زیرماشین وقطاری بمیرم...یه روز درحالی که بطری الکل تو دستم بودو مث دیونه ها بالباسای پاره وکثیف کف مترو درحال حرکت نشسته بودم،دختر
کوچولویی کنار مادرش روصندلی نشسته بود،به مادرش گفت:اون مرد دیونه است؟!مادرش گفت:نه،اون فقط کمی آشفته است....
*نیکیتا میخائیل کف* فیلم "دوازده"
باده نتواند برون بردن مرا ازفکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا.
لبهای می آلود بلای دل و جان است
زان تیغ حذر کن که به خون تر شده باشد.
مست نتوان کرد زاهد رابه صد جام شراب
این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است.
تیره بختیهای ماازپستی اقبال نیست
ازبلندی،شمع ما پرتو به دور افکنده است.
****
فرقی نمی کند؟
اگر این دفتر
ازآن طرف
ورق می خورد
تو،می توانستی پسر من بوده باشی,
پدر! (زنده یاد حسین منزوی)