پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

آشفته های یک ذهن3

پروردگارمن.پروردگارمن. چرا مراتنها گذاشتی؟
             «واپسین کلام مسیح برصلیب.انجیل مرقس»
.
.
.
این روزها زیادمشغول مطالعه ام،مثل قبلها،که کتاب می بلعیدم،نادرابراهیمی،بزرگ علوی،ساعدی،و...
به تازگی رازفال ورق،درسرزمین کوچک من،روخوندم وبه قول گوست داگ«من که لذت بردم ازخوندنش»
رمانی تاپ وفلسفی...وقتشو داشتین بخونیدش شاید بشه آمارمطالعه رو از3دقیقه بالاتربرد. .
.
.نگران چیزهایی که نمی دانیم نباشیم،بلکه نگران چیزهایی باشیم که فکرمیکنیم میدانیم.
             «سقراط»
.
.
.
...ولی روزی ناگهان یک مسخره ی فسقلی وارددهکده شد.سربازخشت اولین کسی بودکه متوجه ورودش شد.برای اولین بارساکنان دهکده کمی نگران شدند...ازهمه بدتراینکه اوازکوتوله ها سوالهایی
میکردکه آنهاجوابش رانمی دانستند.بتدریج ازبقیه فاصله گرفت ودرکلبه ای گوشه دهکده به تنهایی
زندگی میکرد.
- بیشترازبقیه می فهمید؟
پیرمرد نفس عمیقی کشیدوآهی ازته دل بیرون داد.
          «رازفال ورق.یاستین گاردر»
.
.
.
مشکل اینجاست:همیشه آدمهای تنوع طلب،دست می گذارندروی آدمهای وفادار،افسوس...
          «محمود دولت آبادی»
.
.
.
 
Françoise Sagan, Paris, 1956
Photographer: Jeanloup Sieff
.
.
.
...سنجاب ازسرخشم خندید.ازروی شانه،نظری به گروه سنجاب هاانداخت.خواست چیزی پاسخی به ایشان بدهد،اما اشک ازدیدگانش فروریخت:«بهتراست ندانندکه گریه ام انداخته اند...».
آنگاه بابرگ سبزی که ازگل زرد هرزه ای کند،اشکهایش راپاک کرد.
            «درسرزمین کوچک من.نادرابراهیمی»
.
.
.
نتوانستم آوازبخوانم
بوسیدمت،
وعشق
باخونی ازمن سرازیرشد،
براستخوان گاهواره.
شب ازکوه بالارفت
و باروت بالارفت
ومرگ بالارفت
و خون از رگان من بالارفت
وموج عشق درنگاه من...
             «منم ولادیمیرمایاکوفسکی.ولادیمیرمایاکوفسکی»
.
.
.
دکتر: من نمی‌دونم این عِرق فامیلی‌یه، پسرخاله‌گی‌یه، دوستی‌یه، چی‌یه، هرچی هست، بابا یه لگد بزن به این زنیکه بندازش بیرون دیگه...
هامون: بابا مهشید چه گناهی کرده؟ حالا شمام همه‌تون بند کردین...
دکتر: اینا با هم‌دیگه رابطه غیرافلاطونی دارن، الاغ! مادر مهشید با عظیمی شریکه. عظیمی داره براش آپارتمان‌سازی می‌کنه. ده‌تا آپارتمان داره براش می‌سازه. چشماتو وا کن. مادره، این مرتیکه عظیمی رو برا شوهر آینده دخترش کاندید کرده...
هامون: مهشید من؟
دکتر: آره، اَه، کی می‌خوای بفهمی؟
       «فیلم هامون .داریوش مهرجویی»
.
.
.
The Lake, 1964
William Roberts
.
.
.
درون من چاهی است که دست بلندترین پک سیگارناشتا هم به آن نمی رسد.
.
.
.
سنجاب تنهاشدوتنهایی به اوامان اندیشیدن داد.باخودگفت:«دنیاپر ازهمه چیزاست وبی شک جنگل
درمیان آنهان ناچیزاست.مراجنگل های دیگرودرختان سیب وحشی دیگری خانه خواهدشد».
دیگری گفت:«سنجاب سرگردان!امروزتودیگرجنگلی که تنهای تنهاباشدنخواهی یافت.مرگ تورابه
جنگلهای عطرآگین بهشت می برد.ماهمه شنیده ایم که تودشنام داد ه ای».
               «درسرزمین کوچک من. نادرابراهیمی»
.
.
.
نمی دانی،
دلم راترسانده ام
روزی بهانه ات کرد
آزادی،
بیا
دوباره بسوزانش.

جدی تر:
1.پست طولانی که جدی ترنمی خواد...
2.زلف بربادمده...محسن نامجو
نظرات 89 + ارسال نظر
گلبرگ 1393/05/01 ساعت 01:26 ب.ظ http://golbarg82.blogfa.com/

آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی
زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی
آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من
خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
.. مهدی سهیلی ..
.
.
سلام

رفتار خون
در رهگذار وسعت دریا
یادآور تلاش غم انگیز کوسه هاست .
ایا کدام کوسه ، خیابان سرخ را
بر ماده اش بشارت می گوید ؟
و کدامین ساحل بژ گونه ی نهفته ی ذهنش را
از وحشت عظیم کولاک می شوید؟

چرا وبتون رو به حالت تعلیق دراوردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام

سهمگین است
ساعت عشق
تیک تاکش
روح را می‌برد
تا تَه بی زمانی.
"سیدعلی میرفضلی"
سلام دوست عزیز

تو مثل لاله پیش از طلوع دامنه ها

- که سر به صخره گذارد،

غریبی و پاکی

تو را ز وحشت توفان به سینه می فشرم

عجب سعادت غمناکی!

سلام دوست گرامی

کاپوچینو 1393/05/03 ساعت 11:31 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

- از چشم زلیخا یوسف را ببین
تا تمام تنت زخم شود و شرحه شرحه شود.
آن زنان، درباری بودند و یوسف درباری بود.
ایشان یوسف را پیش از بریدن دست بارها دیده بودند.
آن روز که دستان خویش بریدند از آن رو بود که چشم دلشان و چشم عشق شان به یوسف افتاد.
از چشم زلیخا دیدند.
+علیرضا روشن

سلام برادر جان، تو خوب باش

زیبابود این سپید...کیفور شدم از خوندنش

در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

سلام برادر جان
خوبم
تو هم خوب باش

سایه ی خیال 1393/05/04 ساعت 04:21 ق.ظ

سنگ ،
میدانم
همیشه در کف دیوانه نیست
درد را
- گاهی -
تب زخم جنونی مرهم است
در پس رنگین کمان چشم
میخندد نگاه ،
چشم را هذلول اشک خویش هم نا محرم است ...

سلام بار اولیه که از وبلاگتون دیدن میکنم واقعا از محتواش و فضایی که شدیدا بوی کتاب میداد لذت بردم
پاینده باشید

ممنون دوست گرامی ولطف دارین

آدرستون؟

وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
و جیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .


وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .


وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .


وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .


وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود.

سلام

نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .
سلام دوست عزیز
عید سعید فطر بر شما مبارک...

ممنون دوست عزیز
اگرچه با تاخیر اما برشمانیزمیمون باد

سلام

fatima 1393/05/11 ساعت 08:32 ق.ظ http://autumal7fatima.blogsky.com

سلام
ممنون که در کنار کتابها گاهی مرا هم می خوانی...

لطف دارین
و
ممنون که در کنار زندگی،گاهی مرا نیز می خوانید

سلام

در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم.
"شاملو"
سلام دوست عزیز

بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم
بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین، که با خیال تو شب ها نخفته ایم

سلام گرامی

ناهید 1393/05/12 ساعت 02:25 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

من هم یک ماه پیش هم زمان از سر دل تنگی چند کتاب را خواندم از جنگ و صلح گرفته تا سال های عشق و وبا و ابله و .... همه چیز را قاطی و پاتی

رسیدم ب ماکسیم گورکی و بزرگ علوی و ...
حالم را اندکی بهتر کرد

تو دستت را بیار
من دلم را می آورم
در کوچه باغ های قدیمی
هنوز یک ترانه ، ناخوانده مانده است!!
سلااااااام

زنده باشید بانو...کارخوبی کردین که مطالعه می کنین...حالمون دیگه خوب نمیشه"شاید چیز دیگر و جای دیگر"
خودم ک درگیر روزمرگیهای زندگی ام،اما عمدا سروقتتون نمیومدم،احساس میکردم درگیرید حسابی، وآشفته.
گفتم مبادا تکه شعری خاطرتون رو بیشترآشفته کنه.

دستی که بسویت دراز شده
کف بینی نکن بانو
طالع اش تویی.

سلااااام

شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است
روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از اینهمه دلمردگی ها رویگردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدائی را زبان بسته است
زندگی سر در گریبان است
"فریدون مشیری"
سلام دوست عزیز

زنده باد...زیبابود
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،
خیال انگیز !
ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون این خمخانه سر مستیم
در من این احساس :
مهر می ورزیم،
پس هستیم !

سلام دوست گرامی

بانو 1393/05/18 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام همسایه

ای قهوه چشم من! به توهستم علاقه مند
فنجان بخت من شده ای، بخت من بلند!
انجیر های تازه به تو فکر می کنند
بی التفات دست تو شیرین نمی شوند
این روزها که بی تو پدر در می آورند
این روز ها که کفر مرا در می آورند
انگورها رسیده و تو غرق مولوی
ای شمس من به حرمت می دفترت ببند

سلام

ناهید 1393/05/18 ساعت 02:11 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

حدست کاملا درست بود آدم برفی جااان
حال دلم خوب نبود و این دل دیگر دل نمی شود برای ناهید

ولی تکه شعرت حتی ب قدر یک خط برایش کیمیاست.

سلاام
خانه های ناتمام شهر را خسته می کنند
عشق های ناتمام
روح را ...

سپاسگذارم ناهید...اما کاش اینگونه نبود.

ستاره پشت ستاره... نگاه یعنی این
دو چشم ساده ولی دلبخواه یعنی این
به زیر بارش باران، حریم دستانش
گرفته اند مرا... سر پناه یعنی این
شبی که غربت جاده مرا صدا می کرد
اشاره کرد به این سو، که راه یعنی این
هنوز سنگ صبور شکستگی هایم
نشسته پای دلم ....تکیه گاه یعنی این
تمام وسعت شعرم به سجده افتاده است
چه اشتباه قشنگی، گناه یعنی این.

سلام ناهید

کاپوچینو 1393/05/18 ساعت 05:22 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

به اغوشم بکش، مثل
باد که خاکستر سیگاری را با خود
غرق پرواز میبرد!
به اغوشم بکش، مثل
غزلی از حافظ، شعری از شاملو
سلام جان برادر، شما خوب باش
در شهر من "هوا بس ناجوانمردانه سرد است"

ای جااان
ای جاان
هوای تو همیشه گرم باشه.

لذت بردم از خوانش این سپید

مردی کنار گور زنش گریه می کند
مردی تمام حجم تنش، گریه می کند
انگار ذره ذره فرو می رود به خاک
دارد برای کم شدنش، گریه می کند
جسم سپید زن به دلش نیش می زند
او را سپیدی کفنش،گریه می کند
درسردی مکنده این گور گرگ خو
یوسف برای پیرهنش، گریه می کند
بوی غلیظ مرگ... خیالی که می وزد
مردی نشسته مثل زنش، گریه می کند

پرند 1393/05/19 ساعت 03:17 ب.ظ http://arses.blogfa.com/

وقتی جهان،
از ریشه‌ی جهنم!
و آدم،
از عدم!
و سعی،
از ریشه‌های یأس می‌آید...
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف؛
کفتار را
به کفتر
تبدیل می‌کند!
باید به بی‌تفاوتی واژه‌ها
و واژه های بی‌طرفی
مثل "نان" دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی،
"نان" است!

قیصر امین پور

سفر بی خطر! از کجایی مسافر!
غریبی؟ تو هم مثل مایی مسافر؟!
سفرنامه ات را بده تا بخوانم
به اینجا بگو آشنایی مسافر؟
اگر آمدی تا بمانی بگویم
که درگیر صد ماجرایی مسافر
به خوش آمدی ها، دلت خوش نباشد
فقط یک غزل، پیش مایی مسافر!
از اینجا تو هم می روی صبحِ فردا
امان از جدایی جدایی مسافر!
مرا هم ببر با خودت وقت رفتن
از اینجا به هر نا کجایی مسافر
نرگس برهمند

مرگ من سفری نیست
هجرتی ست
از سرزمینی که دوست نمی داشتم
به خاطر نامردمانش
خود آیا از چه هنگام
این چنین
آیین مردمی
از دست بنهاده اید؟
"شاملو"
سلام دوست عزیز

گفتگوآیین درویشی نبود
ورنه...

سلام دوست گرامی

سودایِ عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگیِ عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد مجنون و بی حاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پُرکین باشد و خودرای بُوَد. عاشقی بیخودی و بیراهی باشد.
دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
"عین القضات همدانی" از کتاب جاودانه "تمهیدات"
سلام دوست عزیز

هرکه عشق ندارد مجنون وبی حاصل است...
لذت بردم ..سپاس ازشمابخاطرذکر این نوشته.

به همین گونه شعر می‌نویسم
مدادم را در دستم می‌گیرم
و می‌نویسم باران.
دیگر پروانه و باد خود می‌دانند پاییز است یا بهار
من تنها گاه‌گاهی خورشیدی از گوشه‌ی چشمم به جانب‌شان می‌فرستم
و اگر توفانی برخیزد و آب‌ها و برگ‌های سیاه را با خود ببرد، با من نیست
به همان‌گونه که اکنون گل سرخی بر یقه‌ی پیراهن‌تان روییده‌ست.

سلام دوست عزیز

سایه خیال 1393/05/24 ساعت 01:53 ق.ظ

گاهی باید دل نبریده ، دل کند
گاهی باید دل نسپرده دل بست
گاهی باید چشم گشود و باور کرد
گاهی باید چشم بست و ندید
که کسی ، کناری
به نظاره رفتنت نشسته
گاهی باید
باور کرد
هزاران گاه دیگر هم که باشد ،
باز گاهی
گوشه ای
کناری
یکی منتظر یک گاه دلخوش کننده است




سلام جناب چوبین من وبلاگ ندارم این روزها خواندن دردها را به مستندتر کردنشان ترجیح میدهم .
راستی چرا "حال همه ماخوب نیست" ؟
به قول مصطفی مستور : پس این بهشتها کدام جهنمی هستند ؟...

مشتاق خوندن مطالبتون هستم اگر وبی داشتین.

راستی چرا؟!
میشه دسته بندیش کرد:عده ای بخاطر مشکلات زندگی-عده ای بخاطر بی وفایی معشوق- وعده ای هم دردهای متعالی دارند.

حالا که تو رفته یی می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست.
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید می شوند.

سلام سایه خیال

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته است هنوز ؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است
سلام دوست عزیز... روزگارت سبز...

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا : باز بوی سپند می‌آید؟
چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم، به وجودت گزند می‌آید

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است
می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار
که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد
از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

باز زیبایی جهان کم شد، باز تقصیر توست می‌بخشی
بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

دست‌های تو را که می‌گیرم، دست وقتی که می‌کشی از من
بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده
که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید
سلام دوست فرهیخته
روزهایت بلند وبهاری

سایه خیال 1393/05/28 ساعت 03:17 ق.ظ

من نه از دهر ، بلکه از خود باختم
من نه از خود ، بلکه از دل ساختم

من که خود دانسته ام بد کرده ام
من که خود از خود به خود کم کرده ام

عاقبت خود را به دستان خودم
دیدی که من جانانه ویران کرده ام

نیک من دانم که این خود کرده را تدبیر نیست
لیک در پس این پرده ها من خود نهانش کرده ام

خود دردها را شاید بشود دسته بندی کرد پسر حوبی؛ اما ریشه شان را چطور؟ نمیدانم تا چه چد درست اما حس میکنم هرکدام از آدمها آنقدر در خود گیر کرده اند که دیگر نا و یا فرصت پرداختن به دیگری را از دست داده اند و این تنهاییه مفرطه حاصله ، نمود پیدا میکند در : مشکلات زندگی و بیوفایی معشوق و هزار درد دیگر
راستی سلام جناب ، امیدوارم حالتان ... ، نه حال دلتان که خوب باشد همه چیز رو به راه است ، حال دلتان خوب باشد

نمیشه گفت،خوددرگیری یا الینه شدن مسببه مشکلاته،یا عکسش.
مثل اینه بگی،شب دلیله روزه یا روز باعث شب...به گمانم رابطه دوسویه دارن این مقولات.

یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم.

خداروشکر،خوبه
راستی سلام سایه خیال

من تعجب می کنم
به گزارش خبرگزاری پارس
میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست
بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید
وام ازدواج می دهد
استخر,نام سابق دشت مرغان است
به همت کارشناسان داخلی
مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود
شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست !
" اکبر اکسیر"
سلام دوست گرامی....

ای هفت سالگی
ای لحظه های شگفت عزیمت
بعد از تو هرچه رفت ، در انبوهی از جنون و جهالت رفت.

سلام دوست فرهیخته

امشب تمام حوصله ام را

در یک کلام کوچک

در "تو"

خلاصه کردم:

ای کاش می شد

یک بار

تنها همین

یک بار

تکرار می شدی!

تکرار ...
"قیصر امین پور"
سلام دوست من. روزگارت خوش...

افسانه ها میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم

سلام دوست فرهیخته
روزهای بلندت مکرر باد

سایه خیال 1393/06/05 ساعت 01:37 ق.ظ

زخم ناپیدای حرفی مانده
مانده
روی خاطرم
باز امشب مینشینم بر رفوی خاطرم
یک عطش
- از جنس یک دلشوره -
می آید ،
مرا
میبرد سوی شقایقهای کوی خاطرم
عادت این تشنگی دارد عذابم میدهد
آب را خط میزنم از آرزوی خاطرم
آسمان بر پلکهای من تیمم میکند
ماه چرخان است در چشم وضوی خاطرم
آسمان شاید هرزگاهی
کبوتر میشود
میشود اما قفس بر چارسوی خاطرم
بعد از این با خود نشستن های ممتد میروم
همرکاب سایه ام
تا شهر "اوی" خاطرم
رو به رویم امتداد جاده آیینه است
صورتم را میگذارم پیش روی خاطرم
لحظه ای حس میکنم
یک عمر بی من بوده ام
میرسم از هر طرف بر پرس و جوی خاطرم:
بازه میفهمم میان هفت چشم باکره
یک نفر تعمید شد در آبدوی خاطرم
آن که روی شانه ام بالهایش سبز بود
پیر شد در سایه روشن های موی خاطرم
باز در آغاز چشمان خودم گم میشوم
میگریزم از خودم
از های و هوی خاطرم ...





سلام جناب ، ( صرف نظر از اینکه قصد ندارم قانعتون کنم ) منظور من از " در خود گیر کردن ، کامل نشدن فرایند معرفت به خود است که بازه ای بس بزرگتر از "خود درگیری" دارد
بیخیال ... راستی شما کلا قصد آپ کردن دارید عایااا؟

حالا دیگر عصر، عصرِ رها شدن نیست. عصر رها کردن است. برای ادامه ى بقایمان مجبوریم همدیگر را از یک جایی به بعد رها کنیم. عصر، عصرِ مخدر است. آنچه ما را بگیرد و در پی اش رهایمان کند، نه آنکه ما رها شویم، ما را رها کرده باشد. سنگ روی سنگ بند شده و حالا باید سنگ ها را آنجا که نیاز است از هم جدا کنیم. چند سالی ست که زندگی مان از جهانِ فعلِ "شدن" به جهانِ فعلِ " کردن" رسیده است و آنکه بازی را یاد نگرفته، می بازد. و حالا خطِ فقر، خطِ میان "کردن" و " شدن" است. آنها که رهایمان "می کنند" و آنها که رها "شده اند". خدا هم از این قاعده مستثنا نیست.

سلام سایه خیال
اماقانع شدم

بی خیال شدم...ایشاله

نام تو را نمی دانم

آری

اما می دانم

گل ها اگر که

نام تو را

می دانستند

نسل بهار از این سان

رو سوی انقراض

نمی رفت ...
"حسین منزوی"
سلام دوست عزیز...

هیچ وقت دریا رو ندیده بود . حتی یه برکه رو هم.
وقتی اولین بار دریا رو دید با خودش گفت: مثل کویر خودمونه
حتی صداش حتی موجهاش.

سلام

کاپوچینو 1393/06/09 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام مرشد، انگاری یه چیزیش کمه این زندگی
شما خوبی؟ زندگی خوبه؟ دلی اگه برات مونده، اگه دله! حالش خوبه؟ برات دل شده!؟

سلام خراباتی ومست...
کمه بد مصب،نیست،کجا وچه جوری گمش کردیم!؟کی می دونه؟

خداروشکر...خوبم...تو هم خوب باش
نه دیگه،این دلا دل نیست...

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

می شود دل به امید تو تمنا نکند

روح برگشته به ایوان تو غوغا نکند

بعد چندی که میسر نشده دیدارت

چشم در صحن تو و سیر تماشا نکند . . .
سلام
میلاد امام رضا بر شما مبارک

سپاسگزارم...و همچنین.
ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم.

سلام دوست فرهیخته

پرند 1393/06/17 ساعت 02:26 ق.ظ http://arses.blogfa.com/

میلاد هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت بر عاشقان طریقش مبارک باد.

سلام بر پسر چوبی

برشمانیزتهنیت ومیمون باد...اگرچه با تاخیر


سلام دوست گرامی

کاپوچینو 1393/06/21 ساعت 10:12 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

سلام، کجای جان جانان ؟

سلام جانان
آخ اگه بارون بزنه
وای اگه بارون بزنه...

کاپوچینو 1393/06/29 ساعت 11:48 ق.ظ

جان جانا سلامت باشی

ای جاااان
عزیز دل مایی

سلام
پاییزتان مبارک
روزهای پاییزی تان، سرشار از طعمِ شیرینِ عشق...

روزهای پاییزتان گرم ورنگی

سلام

این رنــجی که می کشــم
مــگویید ثواب نیســت
در دل ِ هـر رنـج
شــراره ای آتـش
بـرای پـاک شـدن ست ...

"نیلوفر ثانی"
سلام دوست عزیز... روزهای پاییزیت به رنگ شادی...

دور شدند از مدار حافظه کاج‌.
نیکی جسمانی درخت بجا ماند.
عطف اشراق روی شانه من ریخت‌.

حرف بزن‌، ای زن شبانه موعود!
زیر همین شاخه های عاطفی باد
کودکی ام را به دست من بسپار.
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ‌!
خون مرا پر کن از ملایمت هوش .
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن‌.

سلام دوست فرهیخته

میس بهار 1393/07/13 ساعت 04:03 ب.ظ

اووووووووووه چه هم کتاب خوندین !!!!!!!بسی خجالت کشیدیم
یه هو یاده این بچه های نیمکت ردیف اول مدرسه افتادم ...نبودین یه وقت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
..
چه راه ِ دور !
چه راه ِ دور ِ بی پایان !
چه پای لنگ !
نفس با خسته گی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ !
چه راه ِ دور
چه پای لنگ !
شبیه دل ماست این روزها....

سلام

الان خجالت کشیدی؟خوبرو چند تا کتاب بگیر وبخون..
ردیف اولی نبودم ،یا اخری یا یکی مونده به آخر مینشستم.

به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم


سلام

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
زندگی خالی نیست
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست
آری
تا شقایق هست ،زندگی باید کرد .

15مهر زادروز سهراب سپهری فرخنده باد...

پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است...

سپاس دوست گرامی

غدیر، یک کلمه نیست، یک برکه نیست؛ یک دریاست؛ رمزی است بین خدا و انسان.
روز اکمال دین و عید ولایت امیرالمؤمنین(ع) مبارکباد

سپاس دوست گرامی
برشمانیر تهیت باد

برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...
"علی صالحی"
سلام دوست عزیز...

از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی
با یک‌دیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !

سلام دوست گرامی

ناهید 1393/07/25 ساعت 02:36 ب.ظ http://nz54.blogfa.com

سلاام
پاییز ک بیاید
هوا نم نمک ک سرد شود
خزان هزار رنگ ک از راه رسد

و باران پاییزی ک ببارد

حال دلمان خوب می شود حتی اگر موقتی باشد

آدم برفی منتظرم

ب برف بگو ببارد بر این شهر سیاه و ملال زده...

گاو، موجود نیمه خوشبختی ست
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلّاخ چیز برّاقی ست
که به این زندگی شرف دارد

عشق، بیماری غم انگیزی ست
جمع یک عضو ج.نـ.سی و عادت
خنده در چند خانه ی دلگیر
گریه با تیک تاک یک ساعت

مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو
بر سر گاو نیمه خوشبختم
عشق، یک اسم دیگر از آن است
که نشسته ست داخل تختم

زندگی بچّه ای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بود

اندکی صبرسحر نزدیک است.
سلام ناهید

شبیه پونه ها

کناره های دلم

ازدحام کرده ای

و من چشمه ای

که باید از تو بگذرم.
"پرویز صادقی"
سلام دوست عزیز...

مرا می بینی وهردم زیادت می کنی دردم...
سلام بزرگوار

سلام ایام شهادت امام حسین (ع)و یاران باوفایشان تسلیت باد
یادمــــان باشد :
اول نمــاز حســین، بعد عــزای حسین
اول شعــور حسـینـی، بعد شــور حسینی
محــرم و صفــر زمان بالیــدن است نه فقـط نــالیــدن
بســاطش آمــوزه است نه مــوزه
تمــرین خــوب نگـریســتن است نه فقــط خــوب گـریســتن
نمـاد شعــور مذهــب است نه فقـط شــور مذهــب
التماس دعا

این ایام حزن واندوه رو به شما تسلیت میگم

سلام دوست عزیز

کاپوچینو 1393/08/12 ساعت 08:42 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

تو خیابون ها که راه میرم یاد حرفت می افتم "اقا این دل ها دل نمی شه"
این دل ها دل نمی شن برادر
سلام مرشد، تو خوب باش

تو عزیز دل مایی برادر...

این دلا دل نیست...
برادر تو دلتا نگه دار...هواشوداشته باش
سلام خراباتی

کاپوچینو 1393/08/12 ساعت 08:44 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

صلاح کار کجا
ومن خراب کجا...؟

کاپوچینو 1393/08/17 ساعت 01:43 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

خراباتی خرابتم مرشد. من که دل ندارم دیگه! یعنی دلی نمونه که.

منم منم منم...
برادرجان فکر میکنه واسه مام دلی مونده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد