پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

زندان

همیشه،
نامه های تو را
در زندان می خوانم،
تا  کسی
روی نامه هایت سُر نخورد.
نظرات 9 + ارسال نظر
ناهید 1390/08/17 ساعت 12:28 ق.ظ http://nz54.blogfa.com

آخی!!
ولی من دوست ندارم زندان باشی!
باشه؟
میتونی بری بالای کوه دماوند
باز بهتره !

سلام
بگذار آن چه از دست رفتنیست
از دست برود!
من آن چه را می خواهم
که به رنگ التماس نیالوده باشد.

گویا زندان امن ترین جای دنیاست!
کوه؟؟؟...ترجیح میدم بالای زاکرس برم!
حالاببینیم چی میشه

سلام
می ارزد که برای برخی چیزها التماس هم کرد.

سپهر 1390/08/17 ساعت 09:09 ق.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

بیاید بیرون از زندانتان برف می بارد اینجا
شالگردنت هم بردار ادم برفی

یادم باشد سپیدهم بپوشم....

قنشگ بود

ممنون....

ناهید 1390/08/17 ساعت 02:43 ب.ظ http://nz5.blogfa.com

زندان زمانی امن ترین جا بود
باور کن بالای کوه بهتره
کی دیگه حوصله کوه نوردی داره!
تنهایی
تنهای تنها
ارتفاع زاگرس کمه!
راحت پیدات می کنن.


سلام.
یادت پرچم صلحیست
میان شورش
این همه فکر...

الان که دیگه سرده ویخبندون ،تابستون یه کاریش میکنیم.
تنهایی فلسفی هم حالِ خودشو داره...ولی به لحاظ اجتماعی نه.
ولی زاکرس وسعتش زیاده ،از غرب به شرق...به این راحتی هم نیست.

سلام
این همه فکر.
زیباست .

Anna 1390/08/17 ساعت 03:35 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

خودت که غرق می شی چی

مهم نیست!.....

Anna 1390/08/17 ساعت 03:45 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

کولیان چادرنشین قبیله سیاه چشمانت

به کدامین زبان سخن می گویند،

که هرگز نگاهم را نمی خوانند...

گمانم بانگاهت حرف میزنی، همان لحظه ی پلک زدن....

ژینوس 1390/08/17 ساعت 04:02 ب.ظ http://zhinoos.blogsky.com

خوبه حالا تو یکی رو داری که نامه هاشو بخونی...
ما چه کنیم برادر ؟!؟

بچه چیکارشه به این حرفا؟؟؟؟؟
درستو بخون....

ژینوس 1390/08/17 ساعت 05:30 ب.ظ http://zhinoos.blogsky.com

چشــــــــــــــــــــــــــــــــم!

آفرین دختر خوب...دارم امید وارم میشوم

میس بهار 1390/08/18 ساعت 10:39 ب.ظ

یک متــــرسک خریده ام.
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام.
در گوشــــه اتاقمـ ایستاده.
درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار
از رفتنتـــش مرا نمی تــرساند . . .
فقط زل می زند ....
................................................................................
بری زندان ...نه !!!
انفرادی ....
....اشکال نداره بعدش واست کمپوت و آبمیوه و گل مییارم ...(اه ببخشید اون مال یه چیز دیگه بود د قاطی شد یه صحنه !!!)
اصن ولش کن
کسی به آدم برفی ها شک نمی کنه !

عمری است آغوش مترسک باز....

انگار کلاغ ها اورا نمی فهمند،قسم خورده به جایی برودکه پرندگانش به چشم بد ذات به او نگاه نکنند.
زیبابود

.............
یادمه تو دوران سربازی بیرون آسایشگاه نشسته بودیم وآماده برای مرخصی شهری(5شنبه وجمعه)که ستوانی ازگردان خودمون ردمیشدکه من بهش احترام نظامی نذاشتم(دلیل داشتم واسه این کار)خلاصه اون بگو ومابگو....2روز بازداشتی واسم نوشت و2روزهم اضافه
خدمت...
چشمت روزبدنبینه رفتم بازداشتگاه وبی حوصلگی وکلافگی همان وراه رفتن های مداوم همان،کتاب هم نداشتم که بخونم... باورکن انگار 2ماه واسم گذشت.ولی یکی دوبار دوستان اومدن و واسم خوراکی آوردن....
کجا بودی که اون موقع واسم چیزی بیاری؟

انفرادی؟نه....
واقعاً؟ خب فلاش بک میزنیم سکانسو از اول میگیریم

راست میگی...چرابه فکر خودم نرسید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد