پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

غزلی دیگر

یک هنرمند غیر از کاری که می کند نمی تواند بکند ، باید نقاشی کند ،  به عنوان دلقک دائما در حال کوچ باشد ،  از سنگ یا گرانیت چیزهای ماندنی بتراشد . یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمی داند و گول هر نره خر کوچه گرد را می خورد.
زن ها و هنرمندان بیش از هر موجود دیگری به درد استثمار می خورند و هر نماینده ای میان یک تا نود و نه درصد جاکش است . زنگ تلفن زنگ یک جاکش بود ...!
       
"هاینریش بل . عقاید یک دلقک . ص 135"


ویک غزل زیبا از سیدکاظم رضا زاده


مردم هنوز پشت سرم حرف می زنند
از اینکه سخت در به درم حرف می زنند

مردم از اینکه من به خودم پشت کرده ام
از حالِ  خویش بی خبرم حرف می زنند

حق با درخت بود سکوت همیشه سبز
با این گمان که کور و کرم حرف می زنند

از شاعری که عقده ای چشمهای توست
از پاره پاره ی جگرم حرف می زنند

من با شما که حرف ندارم ولم کنید
با من کبوتران حرم حرف می زنند

سنگ گناه اینهمه چشم بدون شرح
با نازکای بال و پرم حرف می زنند

مردم از اینکه من به تو دل بسته ام عزیز
می خواهم از تو دل ببرم حرف می زنند

باور کنید چلچله های ِ  یتیم شهر
با من که سخت بی پدرم حرف می زنند

مردم به حال و روز بدم خنده می زنند
مردم هنوز پشت سرم حرف می زنند