پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

خدا...

نظرات 52 + ارسال نظر
میلاد 1391/06/18 ساعت 10:42 ق.ظ http://hhttp://milads676.blogfa.com/

واقعا وب جالبی داری به وب من هم مراجعه کن چیز های خوبی داره
اگر خواستی بامن تبادل لینک یا بنر کنی با این ایدی به من پیام بفرستید
milads676

حسینا 1391/06/18 ساعت 12:53 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

چه خدای خوبی
چه زندگی خوبی
چه برادر خوبی

سلام برادر جان
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

ز چشم بد،خدا آن چشم می گون را نگه دارد
که در هرگردشی مستِ تماشا می کند ما را

سلام عزیز برادر
امیدکه ایام به کام و روزگار وفق مراد باشد.

[ بدون نام ] 1391/06/26 ساعت 09:56 ب.ظ


"خدا کماکان تو را باور می کند ...."
چه بهانه خوبی برای زنده بودن !!!

سلام
خوب هستین ؟
حال دلتون ؟
خوب هس که ؟

خب خداروسپاس

ممنون
اااااااااای...سلام میرسونه

سلام

[ بدون نام ] 1391/06/26 ساعت 09:58 ب.ظ

میس بهار م!!!!
بالاییه!
تابستون داره تموم میشه دلم غصه ش اومده !

ادم برفییم
همینجا
چه میشه کرد؟!!

ترنم 1392/05/16 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.rahgozar130.blogfa.com

لعنت بر هرچی عشقه ک جز داغون کردنت چیزی نداره چ یبار چ ده بار
گلم به منم سر بزن لینکت کردم چون ازشخوشم اومد توم خواستی بکن

لعنت...اما بازم روزاو شباش قشنگه خو....

ممنون
شمام لینک شدین

ترنم 1392/05/20 ساعت 05:02 ب.ظ

مرسی گلم

...

maryam 1392/06/21 ساعت 01:29 ب.ظ http://yeloghmekhande.blogfa.com

فوق العاده بود
من نظرم راجع به عشق اینه ک با تموم بی قراریاش با تموم استرس هاش و غصه و دلتنگی هاش بهترین حس وحال توی عمر آدمه واگه کسی تجربش نکنه نصف عمرش برفناست حتی اگه به عشقت نرسی بازم باعث نمیشه قشنگیشو از دست بده البته عشقای واقعی

ممنون
موافقم باهاتون...

ف 1392/06/23 ساعت 05:09 ب.ظ

دیگه از کلیپس گذشته
بعضی از دخترا در حال ساخت مسکن مهر رو سرشون هستند.
اینجوریاس :|

عجب...

سلام

ف 1392/06/24 ساعت 11:46 ب.ظ

آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…

روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...

زنده باشی ...لذت بردم

ف 1392/06/25 ساعت 12:01 ق.ظ

یک پلک زدن فاصله از تو تا من / باید بزنیـــم پلک یا تو یا من

هر چند که گفتند گناه است این کار / اما تو یکی بزن گناهش با من .

زنده باشی
زیبابود

ف 1392/06/25 ساعت 10:14 ب.ظ

یک سلامم را اگر پاسخ بگوئی می روم
لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم

سلام...

ترنم 1392/06/29 ساعت 10:57 ق.ظ

میدانی از کجای زندگی بیشتر خسته شده ام؟!

از آنجایی که میان خنده هایم بغض میکنم....!!!!

از کجا؟
عجب...

ف 1392/07/01 ساعت 08:26 ب.ظ

ضمیر آگاه من دوست داره همۀ دنیا گیاه خوار بشن؛

اما ضمیر ناخودآگاه من حسرت یه تکه گوشت آبدار رو می کشه.

استاکر- تارکوفسکی

بانو کارتون درسته....
شما کجا وتارکوفسکی کجا؟!!!!!!!!!!!!
درمورد فیلم استاکرش می خواستم مطلب بنویسم

ف 1392/07/02 ساعت 08:20 ق.ظ

ببین روحمون بهم گره خورده حالا هی بگو من از کجا میدونستم میخواستی در موردش مطلب بنویسی دید چقدر نزدیکه دلامون

حالا گرهو محکم کردی؟وانشه ی وقت؟!
آره واله...

ترنم 1392/07/05 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام
پستایی جدیدت خیلی خوبن مخصوصا شعر جالبه

شما لطف دارین

سلام

ف 1392/07/06 ساعت 05:00 ب.ظ

میخوام پیشت همین پنجشنبه باشم

تو آتیش باشی و من پنبه باشم

میخوام پیش لب اصفهانی تو

یه شهرستانی بی جنبه باشم

زنده باشی....
زیبابود وآمیخته باطنز

ف 1392/07/07 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام
خوبی یه گست جدید بذار خو تنبل خان

ببین سریع تایپ می کنی اشتباه درمیاد

ها...بروی چشم

ف 1392/07/07 ساعت 05:54 ب.ظ

زمان نمی ایستد
میان اتاق
تا من کمی نخوابیدن یاد بگیرم
یک چاقو بردارم
نیمی از شب را بگذارم در بشقاب تو
... چشم هایم را از روی عینک کنار تخت بردارم
به صورت بزنم
زل بزنم به تاریکی
کمی شعر تماشا کنم

بیاکمی شعرتماشاکنیم...

ف 1392/07/07 ساعت 10:50 ب.ظ

جای لب هایت

سیگار می گذارم

جای خودم

سیگار را آتش می زنم

................................. علیرضا روشن

آدمهایی که سیگارنمی کشند
آدمهای صبوری نیستند..

ف 1392/07/08 ساعت 08:38 ب.ظ

دو شعر سپید از فاطمه روحی


از تو
یک آغوش می خواهم
با تکه های کوچکی از زندگی
که به دیوار های خانه مان می چسبانی
از تو
... درخت های فریبنده
که سایه بریزند به دامنم
از تو یک رقص
در تاریکی
با نور کوچکی که از بام زمستان به اتاق ریخته
و باد رسواگر
که در تبانی پرده و بهار
بوسه هامان را به کوچه می کشاند
"ونیز "را به اتاق می آورد
و تورا

می کشاند به آغوشی

که می خواهی

من دلم بغل می خواهد...

سلام
ممنون بابت این شعر.ولی بانوی من ،اینکه یه دونه بیشترنبود،دومیش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

ف 1392/07/09 ساعت 07:16 ق.ظ

سلام
اینم دومیش تو راه مونده بود باید به چند جا سر میزد دیر اومد شما ببخش
بیا و با غم دلم، کمی تو صــبر پیشه کن

مرا اسیر چشم خود، برای تا همیشه کن



بیا و شکل یک درخت به پیچک تنم بتاب

بیا و مثل کودکی درون من تو ریشـه کن



بیا که ریشــه های من دوانده در رگ تـنت

بیا و سنگ قلب خود کمی شبیه شیشه کن



بیا بزن به ریشه ام، اگر خیال رفتن است

درخـت گشته پیچکم، مرا اسـیر تیشه کن



صف بلند انتظار، بیا که بی تو خسته است

به صحنه ی نمایشم؛ وصال سهم گیشه کن

ممنون ازشما وانتخابتون

سلام

فرناز 1392/07/11 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام دویت من
چرا وبتو باز میکنم میاد این صفحه چپ دستی مگه یا خوتو زدی کوچه علی چپ

هیچکدوم...شما لینکشوزدین اینجور...
سلام گلم

فرناز 1392/07/15 ساعت 10:00 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی چقذه دلم برات تنگ شده بید

ای دون...

ترنم 1392/07/19 ساعت 11:00 ب.ظ http://rahgozar130.blogfa.com

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...



تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

سلام.......

اریانا 1392/07/27 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.aryanalove.blogfa.com

سلام وبلاگ قشنکی دارید..........اگه دوست داشتید به وبلاگ من هم یه سر بزنید.................خوش حال میشم که تبدل لینک کنیم........ممنون......................

فرناز 1392/08/02 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام
تو بلاگفا نمیشه نطر داد بازم بلاگ اسکای
خوبی عزیزم

ممنون...

سلام

ترنم 1392/08/03 ساعت 09:55 ب.ظ

همیشه آنقدر ساده نرو و مگذر


لااقل نگاهی به پشت سر کن

شاید کسی در پی تو می دود

و نامت را با صدای بی صدایی فریاد می زند

و تو .... هیچ وقت او را ندیده ای

چه خوب با تو رفتن
رفتن همیشه رفتن...

لابیرنت 1392/08/04 ساعت 05:23 ب.ظ

مرگ پایان کبوترنیست
وبدانیم اگرمرگ نبوددست مادرپی چیزی میگشت.....

ماهم قسمتی هستیم از یک کلِ بزرگتر...پس باید این راهم پذیرفت.

آدرست؟

سلام

لابیرنت 1392/08/04 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام.
من وبلاگ ندارم.تازه وارداین دنیای مجازی شده ام ازتنهایی وبیخوابی میگریزم .وبلاگ شماروهم خیلی دوست دارم.نظراتی روکه برای بقیه میگذارید میخوانم.شایدبه زودی من هم وبلاگی داشته باشم.از جواب گرمتون ممنونم.

اوه...بله.ردپای شمارو در وب دوست نازنینم(فرزانه)دیدم.
امیدوام که شمانیز وبی بسازید...مامی نویسیم تا فراموش کنیم،اما انگار شما نمی توانید فراموش کنید که نمی نویسید.
می دانید سرخ پوستها می گویند:هرگاه غم داشتی،روی بلندترین تپه برو،وغم هایت رابرای باد فریاد بزن.
امتحان کرده ام ،عجیب جواب میده،ازاون بالا دنیا وآدماش خیلی حقیرن...بااینکه می بینیم آدمها خیلی حقیرن ،ولی ایمان نداریم به اونچه که می بینیم....
بگذریم...امیدوارم به آرامش برسی.
سلام

لابیرنت 1392/08/05 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام.من مینویسم اما روی کاغذ.تاحالا که اینجوری بوده.گاهی شعرهم میگم.ونفهمیدم چرادرپایان پاسختون دوباره نوشتین سلام!

خوبه...
خوش وقتم از آشنایی با یک شاعره.
چیز خاصی نیست، عادتی است که درپایان، سلام می نویسم.

سلام

لابیرنت 1392/08/05 ساعت 09:11 ب.ظ

این کارتون قشنگه .من ازخداحافظی وشب به خیرخیلی بدم میادخیلی.ترجیح میدم اصلا نگم اینجورحرفارو.
به قول فرانسویها:خداحافظی کردن کمی مردن است.

شما لطف دارین...
موافقم با حرفتون ...اما همون شب بخیر وخداحافظی هم بستگی داره از طرف کی باشه.اگه از طرف اونی که دوسش داری ،اون شب بخیر خیلی عالیه.
ضرب المثل فرانسویه زیبابود.
یه وب درست کنین لطفاً ...

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 08:40 ب.ظ

آن روز که دل به ماجرازددل من
ازعمق عطش توراصدازددل من
ای سبزترین ترانه دریاب مرا
موسیقی مرگ مینوازددل من

آن روز که دل به ماجرا زد دلِ من...
زیبابود.

خُم جامه دریده وسبو می گرید
از داغ تو قاب روبرو می گرید
ای ماه بلند هرشب آغوشم
بعداز تو پلنگ این پتو می گرید. "زارع"

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 09:23 ب.ظ

بازآکه عقده زدل واکنی مرا
وین دردنورسیده مداواکنی مرا
بردل زباغ نگاهت دریچه ای
واکن که غرق تماشاکنی مرا
حرفی بگوازعشق تاازاشتیاق
اتشفشان داغ تمنا کنی مرا
پاییزغم بدلم پنجه میکشد
دل بسته ام بهارمصفاکنی مرا
بازآکه بانفس آشنای خویش
تاثیرچون دم عیسا کنی مرا
ّبازآدگرکه روانیست بیش ازین
عزلت نشین وخامش وتنها کنی مرا!

بی شک ! رانش زمین
از ران های دختری شروع شد
و دستهایی که
اینجا شب است!
خودت گفتی!
نگفتی؟...
باید بلغزد توی دستهایت
ماهی؟!
نگاهش کنی ، فقط
بیاندازی به آب
به آب بزنی و
یکی از دکمه هایت را که باز می کنی
زخم سینه ات باشد
که می سوزد
می سوزاند?!
چه می شود اگر زندگی
سینه ی کبوتر سفیدی باشد
که پشت پنجره می لرزد؟
یا ران های دختری که
توی شعر می رقصد؟
وقتی نور!
از سطر آخر می تابد به بالا
وقتی تو نشسته باشی
زیر سطر دوم!
نور !
کمی پرتغالی باشد توی تاریکی
پاییز شکوفه ریخته هم...
گیسو پریش تر از من
آه...
تشنه تر از آنم
که این رقص را
نیمه رها کنم.
"فاطمه روحی"

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 09:43 ب.ظ

وای برمن
اگرآن گمشده ام توباشی!!!

وای برمن
گرتوآن گم گشته ام باشی
گم گشته ام باشی
وای برمن...

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 09:50 ب.ظ

ممنونم از اصلاح شعر.لطف کردید.این روزها حافظه ام مشکل پیداکرده.
بحران پشت بحران.تا از اینها هم من سخت جان عبور کنم کمی زمان میبره.

سنگین است وسخت اما تا جایی که امکان دارد سخت نگیرید،سعی کنید اگر حل نمی شوند ،با مشکلات کناربیایید .مثل درخت بامبو،خم می شود تاروی زمین،اما هرگزنمی شکند.
امیدوارم زود تر به آرامش برسید.

سلام

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 09:58 ب.ظ

ممنونم.تصویری که کنارکامنتها میادمعنی یادلیل خاصی داره؟

خیر این آواتارهای تعریف شده ی خود شرکت های سرویس دهنده است
چند موردبیشترنیست اما میشه آواتارهای خودتو هم بزاری

فرزانه 1392/08/06 ساعت 10:15 ب.ظ http://neghabetarikh.blogfa.com/

تقدیم به لابیرنت عزیزم
چه سرسبز ،چه سرشارند!
آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
توان آن دارند
کز زیر آوار سر برآرند
با بانگ بلند من هستم
من هستم
کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
سرمستم. ژاله اصفهانی

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 10:45 ب.ظ

ممنونم "فرزانه جان خودم.اگرتونبودی چه میکردم من.یادگارمهربانترین دامن دنیای من.

لابیرنت 1392/08/06 ساعت 11:38 ب.ظ

خانه ام آتش گرفته ست آتشی جان سوز
هرطرف میسوزداین آتش
پرده هاوفرشهاراتارشان باپود
من به هرسومی دوم گریان
درلهیب آتش پردود
من به هرسومی دوم گریان ازین بیداد
میکنم فریاد!ای فریاد!ای فریاد!
من به دستان پراز تاول
این طرف رامیکنم خاموش
وزلهیب آن روم ازهوش!
تاسحرگاهان که می داندکه بودمن شودنابود
خفته انداین مهربان همسایگانم شاددربستر
صبح ازمن مانده برجامشت خاکستر،
سوزدم این آتش بیدادگربنیاد
میکنم فریاد!ای فریاد!ای فریاد!

دوباره می سازمت دلم...

...........................
بغض
فشنگی است
مانده درگلوی تفنگ
سرت را وی سینه ام بگذار
وخودت ا خالی کن.

لابیرنت 1392/08/07 ساعت 08:49 ب.ظ

تلنگرکوچکی ست "باران"
وقتی فراموش می کنیم:
.........آسمان کجاست؟

باران پُر از داستاهای لطیف بود
ولی سقف ها
تنها لکه های زرد را
برای دیوارها تعریف کردند.

سلام

لابیرنت 1392/08/07 ساعت 09:02 ب.ظ

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
....وتنهایی من شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد!

نه بخاطر شعر
نه به خاطرجور دیگر زیستن
خانه ی من
برای دونفرکوچک بود
به همین خاطرتنها ماندم.

فرزانه 1392/08/07 ساعت 09:17 ب.ظ

امشب کمی غمگین بنطر میرسی درسته عایا؟

کمی...

لابیرنت 1392/08/07 ساعت 09:33 ب.ظ

به خداخانه من کوچک نیست اماتنهامانده ام.گاهی دلم برای دوره دانشجویی تنگ میشود.فقط یک اتاق کوچک .اما دردلم رویاهای زیبا وشوق تجربه های ناشناخته.کاش زمان درهمانجابرام متوقف میشد.خوب بود به قول فروغ :دراوج پایان یافتن.اما بازهم این تنهایی را به بودن بابسیاری کسان که پراز هیاهو امان درونشان تهیست ترجیح میدهم .دراین سکوت من وافکارم امنیت داریم اما دنیاپر ازآدمهایی ست که بیایندوهمین یه ذره آرامشت روهم سلب کنند.کاش میشدهرکسی همزادشوپیدامیکرد.کسی که کنارتوراه بروداما مانع تونباشد.واصلاقصدم ناله کردن نیست فقط دلم پربود.والاحالم خوبه.
یاوفاخودنبوددرعالم
یاکسی اندرین زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیرازمن
که مراعاقبت نشانه نکرد

موافقم باواگویه هایت...
خوب باش دوست من...خوب.

می خواستم تندیس خوبی هاشوم اما
دنیابرای خوب بودن ها فراهم نیست.

ترنم 1392/08/08 ساعت 09:30 ب.ظ

بعضی از حقایق خیلی ساده ست

ولی درکش خیلی پیچیده و سخته..

مثل کنار اومدن با این جمله

"خب دوسِتت ندارم .. دیگه زور نیست که

حقیقت ساده...
اماتلخ

سلام

لابیرنت 1392/08/08 ساعت 09:38 ب.ظ

من بالاخره یک وبلاگ ساختم.اشکال زیادداره.هنوزیک پست هم نداره.ولی شایدامشب بگذارم .

این خوبه...
میام واسه خوندن مطالبت

سلام

لابیرنت 1392/08/08 ساعت 10:30 ب.ظ

لطف می کنید.

لابیرنت 1392/08/09 ساعت 10:12 ب.ظ

امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردامراچوقصه فراموش می کنی

لابیرنت 1392/08/11 ساعت 04:06 ب.ظ

کم پیداهستید؟پست جدیدنمی گذارید؟ماامدیم شمارفتیدیهویی؟
ان شاالله درسلامت باشید.

لطف دارین...
آره الان گذاشتمش

ممنون... وبرای شمانیز سلامتی می خواهیم

لابیرنت 1392/08/11 ساعت 05:20 ب.ظ

خواندمش.بسیارعالی بودووصف الحال این روزهای من.ودلم به دردآمد.واقعا حقیقت تلخی ست که آدمهاوقتی میفهمنددوستشان داری میروند.این برای همه است عشق فرزن همسرخواهر برادر دوست همه.من این راسالها به کسی که دائم میگفت بروگفتم.البته اورادوست نداشتم بنا به دلایلی ووجوه مشترک ناگزیری باهم زندگی میکردیم واونیزباهمان وجوه مشترک باروح وروان من بازی میکرد.به اوگفتم:فقط وقتی خواهم گفت میروم که واقعا بروم"وآن روز رسیددرحالی که اوفکرمیکردمن رفتن نمی دانم.
یک روانشناس غربی میگوید:فرزندان شما شیرهای کوچکی هستندآنهارادرقفس نگه نداریدچراکه روزی بزرگ میشوندوقفس رامیشکنندوبرای همیشه میروند."
البته این درباره همه کسانی که دوستمان دارندیادوستشان داریم صدق میکند.چه خوب بودانسانها باورداشتندکه هرکه دوستشان دارداسیرشان نیست وچنین رفتارهایی فقط نتیجه اش ویرانی رابطه هاوشکستن باورهاست.

لطف دارین شما
متاسفم برای این سرگذشت
میدانید بانو بیشتر آدمها اینگونه اند(اکثر آدم ها نمی فهمند)اگرچه استثناعاتی هم هست ولی بیشتر اینگونه اند وچاره ای هم نیست.
عالمی دیگرببایدساخت
وزنوآدمی
تئوری من این است:" گرگ باش،امانه برای دریدن دیگران،بلکه برای اینکه تورا ندرند".
آدمها موجودات عجیبی اند،اگربه کسی که لایقش نیست لطفی ومحبتی کنی،تورا احمق فرض می کند ومیشود حق مسلم.
آه از آدم ها
آه از آدم ها...

لابیرنت 1392/08/11 ساعت 06:26 ب.ظ

بله.درست است.گاهی ناگهان ورق برمیگردد.انسانها موجوداتی غیرقابل پیش بینی هستند.من خودم هم همینطورم.هرگز فکرنمیکردم درمقابل آوارمشکلات بسیارسختی که سپری کرده ام بتوانم ایستادگی کنم.اماوقتی به گذشته مینگرم میبینم خوب تحمل کرده ام. اگرچه سخت اگرچه تلخ اما باز تحمل کرده ام .بقول سقراط :هرچیزکه مرانکشد،قویترم می کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد