پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...
پسر چوبی

پسر چوبی

پسرک هنوزفکرمی کند،به دنیایی که خبری از گربه نرِ و روباه مکارنیست...

همیشه دردها ازجایی...

"همیشه دردها ازجایی شروع می شوند،این آغازدوست داشتن است"

.

.

                سلام ، یک نفرداشت باخودش تنها زیریک سقف زندگی می کرد.

 مدتییه ازمنطقه های مسکونی که بیرون می زنم،واسه سگای کنارجاده بوق می زنم واونا  (لابد)باحیرت نگام می کنن،منم بِروبِر نگاشون می کنم ،فکرکنم دارم دیونه می شم....آره....

"همیشه می بازی ولی بازهم ادامه می دهی."  "دکتر سروش" 

 

.

.

خداروشکراین یکی ماه رمضونم زنده هستیم واین دینای عجیب وغریب باآدمای غریب تروعجیب تر رودوباره می بینیم.وقت خوبیه واسه تفکر،خودسازی انقلابی،وآدم شدن.

وقت خوبیه اون یاروگرون فروشه بازم افطاری بده،اون خانم بازه یه مدتی استراحت کنه یااون....ای بابا.

انگارآدمایه جورایی مهربونترمیشن وتحمل پذیری بیشتری پیدامی کنن،خیلی نزدیک میشیم به اتوپیای دینی یا امت واحده،همون که آرزوی اندیشمندان واصلاحگران دینی بود.آخ که اگه بشه...بگذاریم وبگذریم....

.

.

.

لحظه ای بامن باش

لحظه ای بامن

برایت شعرخواهم خواند

برایت معناخواهم کرد

ازمن بپرس

ازمن هرچه دلت می خواهدبپرس

                            من جوابت راباعشق خواهم داد.           "شهریارکوراوند"

.

.

.

 

"درمیان خرابه های یک خانه که بابمب ویران شده بود،پسرک آبی برای پدرومادرش گریه می کرد.اومدت زیادی آنجانشست وازته دل گریه کرد.اماسرانجام گریه اش تمام شد،ودیگراشکی برای گریه کردن نداشت.اوسرش رااززانوبلند کردوبه راه افتاد.هرسنگی که در راه می دید،بالگدمی زدوهرگُلی که سر راهش روییده بودپایمال می کرد.همین طورکه می رفت سگ کوچکی به طرفش آمدوبرایش دم تکان دادوپشت سر پسرک راه افتاد.پسرک به سگ گفت:ازاینجابرو،چون اگه پیش من بمونی،من بایدتورادوست داشته باشم.ولی من نمی خواهم درتموم عمرم کسی رادوست داشته باشم."  

"پسرک آبی .جنگ های عجیب وغریب-مارتین آوور-"

.

.

.

قوی ترین مردان جهان

پستچی ها هستند

که نمی دانند

چه حجم عظیمی از دردواندوه را

باخودحمل می کنند.

ازآنهاقوی ترتویی

که می توانی

                                    تنهاباچندکلمه کمر مرابشکنی!            "مژگان عباسلو"

.

.

.

پدرخیال می کردآدم وقتی درحجره  خودش تنها باشد،تنهاست.نمی دانست که تنهایی رافقط درشلوغی می شودحس کرد.    
"عباس معروفی –سمفونی مردگان"

.

.

.

سالهابعدمی فهمی

آنچه به توبرنمی گردد

               جوانی وزیبایی ات نیست،

آنچه به توبرنمی گردد

منم که تورا

                     پیروزشت هم

                                                می پرستیدم.      "مژگان عباسلو"